سکوت نامه امشب زنی تا صبح بیدار است و امشب مردی خفته امروز آسمان روستای خاکستری مرد را رازها گفته و فریاد آمد از زیر خاک: «چه سخت است» کنج اتاق زن بر ماسه های ساحل چمید فرش رنگ باخت که: «روزگار بد بخت است» چه سر به زیر بود مادیان پدر بزرگ و چه ترسناک بود تف سر بالا به سوی نور امشب زن ها می خوابند توی روستا سگها سمفونی شان را تقدیم کردند به زیبا شدن گل سر دختر بچه ای کور و رود آرام گرفت امشب مردها پای کوبند... در این شهر جغجغه ها خاموش اند ماشین کوکی ها منزوی بادکنکها خاکستری و آدمک ها گمراهند... در شهر خردسالان هیچ کودکی بازی نمی کند برای همین است که من از فردا می ترسم... من در فکر یک سفرم سفری به خود طولانی، خاطره انگیز و ایده آل با این حال می دانم در آرزوی سفر خواهم ماند... صدایت همچون نوای نی برای مطرب مرا به یاد ساساتم انداخت... و با اولین نگاهی که رسید واشرسر سیلندر انداختم بوی زلفت چنانم کرد... که گویی غرق در روغن موتورم و شنا می کنم... از وقتی که پدال گاز بی معرفتی را گرفته ای به روغن سوزی افتاده ام من بی حضور تو پنچرم برگرد که تعمیرگاه ها را آباد کرده ام
روزگار برایم شانه بالا می اندازد با هر وزش می سوزد پوست دست مهربان درختان باغچه ام، و درختان برایم می رقصند و من سبک می شوم مثل آب ،مثل عطر... از کوزه ی من ترنم می تراود و ترمیم می شود تمام زخم های دستان درختانم... چشمانت مرا به چالش می کشند، اخمانت قلبم را «وتو» می کنند، برای رایزنی آمده ام آمده ام در نشستت بنشینم... دیپلمات خوبی بودی اگر قلبت بیشتر دموکرات بود... روی موج ها خیالم شنا می کنم... به درون آب می نگرم،شیرجه می زنم، و می روم تا عمق 21هزارپایی.. من سراپا شده ام آب آبی با فشار زیاد کپسول اکسیژنم، تند رو به پایان مرود این غوص اشتباهی چه کوتاه بود کاش کمی بیشتر آن بالا ها شنا می کردم سحر گاهان خاکستر سیگار چکید سوراخ شد قالی و خروس ندای صبح سر داد تا برخیزد دخترکی که آسم داشت. من از پشت بام از بلندای ذهنم از کبریای جانانه ی سکوتم به پایین تف می کنم باشد که بیابم ارتفاع خویش از خاک تن... روزها هفته های من کم شده اند نمی دانم چرا هفته ها زود تر تمام میشوند اندکی می گردم آری جمعه هایم را گم کرده ام. آخرین مطالب نويسندگان پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||
|